- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طی شده فاطمیه روضه به پا هست هنوز داغ تشـییع تنت بر دل ما هست هنوز علت خانه نـشـینی عـلی مـعـلوم است ردّ خون بر در و دیوار بجا هست هنوز بچهها بعد تو از خواب و خوراک افتادند بین یک شانه ز مویت دوسه تا هست هنوز زینبت بُرد ز تو ارث زمین خوردن را دختری منتظر کرب و بلا هست هنوز می رسد نوبت آن لحظه که درروز دهم بدن شاه به گـودال رها هـست هـنـوز دور تا دور تنـش پُر شـده از اهل زنا اثـر تـیـر جـدا نـیـزه جـدا هست هنوز آتش خـیـمه هـمان آتش پـشـت در بود سر بر نیزه همان زخـم سر مادر بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفتی و از غـمِ تو دلِ مرتضی شکست رُکـنی که بود محـور اهل کسا شکست آئــیــنـهای که مـحـوِ تـجـلّـی ذات بــود نوری که بود روشن از او ماسوا شکست اجــرِ رسـالـت نَــبـَوی بــود مِــهــر او سـروِ جـوانِ بـاغِ نـبی از جـفا شکست دستی که روزی از کرمش میگرفت خلق دیگر قـنوتِ نافـلـهاش در دعـا شکست آن در که جـبرئیل امـین اذن میگرفت با ضربِ پـای دشـمنِ دین خدا شکست چشمی پُر از ستاره و مهتاب و شامِ تار در سیـنه هق هق نَفَـسِ مجـتبی شکست گُلهـای بـاغِ پـیـرهـنش تا که شـد عـیان بغـضِ گـلوی شیرخـدا بیهـوا شکـست آتـشـفـشـان غـصه تـلاطـم گـرفـتـه بود زانـوی کـوه از اثـرِ این بـلا شـکـسـت از آتـش و هجـومِ به خـانه شـروع شـد شمشیر و تیر و نیزه اگر کربلا شکست فـرق امـیـد اهل حـرم هـم در عـلـقـمـه با ضربـۀ عـمـودِ عـدو از قـفـا شکست با خطبهای که زینب کبری به شام خواند کاخ سـتـم به روی سـر بیحـیا شکست
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بدرقه کردم دل و دلدار را با اشکِ چشم غسل دادم گلبُنِ گلزار را با اشکِ چشم نیمه شب تشییع کردم همسرِ قامت کمان دفن کردم یاورِ بیـمار را با اشکِ چشم با نـمازِ صبر من صابر شدم مانندِ کوه خـتم کردم لذّتِ دیـدار را با اشکِ چشم واردِ خـانـه شـدم گریه امـانـم را بُـریـد شتشو دادم در و دیوار را با اشکِ چشم ردِّ خونهای زیادی روی در پاشیده بود پاک کردم من نوکِ مسمار را با اشکِ چشم دخترم میزد به صورت با تمامیِّ وجود صبر دادم زینبِ خونبار را با اشکِ چشم لب فرو بسته حسن خیره شده بر کوچهها میکنم آرام این غمخوار را با اشکِ چشم سوگواری میکنم تا روزِ محشر بهرِ این بدرقه کردم دل ودلدار را با اشکِ چشم
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شدهام بیکـس و بییـار خـدایا چه کنم شده روزم چو شبِ تـار خدایا چه کنم من که عمری گره از کار همه وا کردم شـدهام سخـت گـرفـتـار خـدایا چه کنم خانهام گـشته عزا خانۀ زهـرای جوان زیـنـبـم گـشـته عـزادار خـدایا چه کنم ترسم این است شود عمر علی طولانی بعـدِ زهـرا گـلِ بیخـار خـدایا چه کنم بعد زهرا یلِ خیبر به چه روزی افتاد وای از این طعنه اغیار خدایا چه کنم شب که آیم به مـزارش نگـرانم نـشود زینب غـمـزده بـیـدار خـدایـا چه کـنـم از حسن چادرِ خاکی شده پنهان کردم مـانـدهام با در و دیـوار خـدایا چه کنم لـختۀ خـونِ روی پیـرهـنش را شـستم مـانـدهام با سـرِ مـسـمار خدایا چه کنم تا ستون حـرم افـتاد زمین زینب گفت بـعـد عـبـاس عـلـمـدار خـدایـا چه کنم بیاباالفضل روی ناقه نشستن سخت است بـیـن نـامحـرم و انـظار خدایا چه کـنم دید این قـافـله را قافـلـهسالاری نیست شـمـر شد قـافـلهسـالار خـدایا چه کـنم زینب پـردهنـشین را به اسیـری بردند من کجا کوچه و بـازار خـدایا چه کنم
: امتیاز
|
ترسیم مصائب شام غریبان و تشییع حضرت زهرا سلاماللهعلیها
میدهد بال و پـر خـستۀ جـبریل خبر پیشِ چـشمان عـلی رفت ز دنیا کـوثر دور میکرد ز دُور و برِ خانه همه را مانـد، یک جمعِ یتـیم و تنِ سردِ مـادر غنچهاش گوشۀ یک باغچهای مدفون بود به کجا دفن کند حال، گُـلَـش را حـیدر این گُـلِ لِه شده را با چـه دلی بردارد با چه حالی بدهـد غـسل به یاسِ پَرپَر زیر پیراهن اگر غسل دهد دستور است باز میکرد عـلی از سرِ زهـرا معجر آب میریخـت به پهلـو و به سـینه امّا باز میریخت ز خونابه گهی خون جگر زینب از گوشۀ آن حجره تماشا میکرد وای از زخـمِ تنِ مـادر و حال دخـتـر پیکـر فـاطـمه را با چه کسی باید بُرد راهِ تـشیـیع، نـماندهست بـرایش دیگر بر سـرِ دوشِ عـلی میرود آیا پرِ کاه یا فـراتـر شده تـابـوت ز فـتح خـیـبـر زیرِ تـابـوت همین چند یـتـیـمـند فـقـط حسنِ سر به گریبان و حسین و خواهر عاقبت شد گُلِ پرپر به دلِ خاک نهان اینچـنـین رَدِّ امـانت شـده بر پیـغـمـبر میرسد صوتِ حزین تا تهِ گودال به گوش آه از پیکر بیغسل و کفن، خاک بسر
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شام غریبان حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شام غـریـبـان میشود در خـانه، بیتو چون بیت الاحزان میشود در خانه، بیتو مـن بـا حـسـن آرام مـیســوزیـم، امــا زینب پـریشان میشود در خانه، بیتو با چـشـمهای خـیـس، بـابـا از خـجـالت یک گوشه پنهان میشود در خانه، بیتو روزی گلستان بوده است این خانه با تو دارد بیـابـان میشـود در خـانـه، بیتو مادر! بـبـین آن بغـضهای بـیصدایت با گریه جبران میشود در خانه، بیتو سـجـاده و چــادر نــمـازِ وصـلـهدارت پروانه بـاران میشـود در خـانه، بیتو پنهـان شدی از چـشـم نـامـردان تو اما غربت نـمایـان میشود در خانه، بیتو
: امتیاز
|
ترسیم مصائب شام غریبان و تشییع حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خورشید عمر کیست که بر بام میرود بر دوش شـب نـشـسـته و آرام میرود مجهول قدر اوست که مخفیست قبر او از بـینـهـایـتـی به سـرانـجـام مـیرود در نوبهار غارت طـوفان خـشنترست در دسـت او شـکــوفــۀ بــادام مـیرود او هست جلـوهگاه حیا، غـیرممکنست بـر دوش بـیلـیـاقـت هـر عــامّـی رود تشـیـیع میکـنـد هـمۀ هـست خویش را بییاوری که خسته در این شام میرود این گفتگوی ساکت مردی شکسته است مردی که زخـمخـوردۀ دشنـام میرود: زهرا پس از تو خار به چشمم گذاشتند زهرا پس از تو تیغ بر این کام میرود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امشب به رنگ فصل خزان گریه میکنیم هم ناله با زمین و زمان گریه میکنیم هر چـند گـفـتـهانـد که آرام گـریه کـن اما بـلـند و ضجـهزنـان گـریه میکنیم امشب که خانۀ دلمان غـم گرفته است مانـند ابـرهای روان گـریـه میکـنـیـم هم پای کـوچـههای مدیـنه نـشـسـتهایم با روضههای تازه جوان گریه میکنیم تازه جـوان و قـد کـمـانی تعجب است از غـصههای قـد کـمان گریه میکنیم داریم پـای روضـۀتـان پـیـر میشـویم اما هـنـوز از غـمتـان گـریـه میکـنـیم این خانۀ غمیاست پُر از غربت بقیع از داغ آن قـبـر نـهـان گـریه میکـنیم آری دوباره بر سر سفـره نـشـسـتهایم امـشب بـرای مـادرمان گـریه میکنیم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد خواست تا غسلت دهد آب روان آتش گرفت هان چه میپرسی چه پیش آمد؟ زمین را آب برد بادبـانِ کـشتی پـیـغـمبران آتـش گـرفت یک طرف ماهِ مرا ابرِ سیاهِ فـتنه کُشت یک طرف از درد غربت کهکشان آتش گرفت رفت سمت آسمان روحت! زمین از شرم سوخت در زمین جسم تو گم شد، آسمان آتش گرفت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
سلام حضرت مادر فدای درد و غمت چه گریهها که نکردم برای عمر کمت امــیــدوار نـگـاهـت بـگــو کـجــا دارد به غـیر سـایۀ پُـر مـهـر خـانۀ کرمت؟ هـمیـشه سـهـم گـدای تو شـادمـانی بود فدای این همه احساس و لطف محترمت نــفــس بــریـدۀ ایـن روزگـار نـا امـنـم نفس بده به من و روزگار من به دمت به وقـت صبـح قـیامت شـفـاعـتـم با تو به «یاعلی» من از این لحظه میدهم قسمت در آفــتـاب ســیــاه قــیــامـت کــبــری قرار فـاطـمـیـون هـست سـایـۀ عـلمت تو ای کـبـودترین آیـهها بگـو که عـلی لحد چگـونه گذارد به روی قـد خمت؟ رسـیدهام به مـدیـنـه از آسـمـان خـیـال و باز غرق سؤالم، کجاست پس حرمت؟
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کردهام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گـردید سدّ راه من در کوچههای شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینهام ناید برون ورنه به آتش میکشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کردهام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزادهام امـا ز پــا افــتـادهام زیرا که از کف دادهام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه می آیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را میثم اگر روشن دلی خوش دار کز راه علی دشـمن به آگـاهی برد یـاران نا آگـاه را
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من پیکرت بدجـور پیچـیده بهـم بانوی من این کبـودیها؛ تـوانم را ربـوده فاطمه تار میبیـنم تنت را؛ محـترم بانوی من پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد کن دعا! تا زودتر بر تو رسم بانوی من سینهام تنگ و نفس تنگ و دو چشمم لالهگون دیده وا کن زندهام گردان به دم بانوی من خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد من گریبان خودم را میدرم بانوی من لیلۀ قدر علی مخفی شدی در زیر خاک تا بگویند: شیعیان ای بیحرم بانوی من
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
من مانـدم و حالا کـبودیهای چشمت باید چـگـونه آب ریـزم پـای چـشـمت از زخـمهای نـیـلیات شرمـنده هـستم مخصوصأ از این زخمهای پای چشمت میخـواستی با چـادرت با من نگویی از مـاجـرای سـرخی دریـای چـشمت تا خـون نـریـزد بـاز از پـلـک تـر تو میریـزم آب آرام بر بـالای چـشـمت ایکـاش مـا بـیـن در و دیـوار و آتـش چشمان من میسوخت آنجا جای چشمت افـتادم از پـا، پای غـسـلت تا که دیـدم تغـیـیر کرده اینچـنین سیـمای چشمت دستی که زینت های گوشت را شکسته دیگر چه خواهد کرد با حورای چشمت؟
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خـمـوشـم و نَـفَـسَـم در شـماره افـتـاده که روی خـاک مـرا مـاهـپـاره افـتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده کـه مـاه پـاره مـن بـا سـتـاره، افـتـاده کنار قـبر تو خـامـوشم و چنان سوزم که آتـش از جـگـرم در شـراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش عـلی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خامـوش که کـار حـرف زدن با اشـاره افـتـاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گـوش هـمـسر من گـوشـواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عـالـم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعـله بر جگـر سنگ خـاره افتاده
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای با خـبر ز درد و غـم بیشمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفـتی ز دیـدۀ من و، از دل نمیروی حس میکنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلـخست با غـمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از اینکه طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غـصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهـان گـریـستن اما غـمـت ربوده ز کـف اخـتـیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کـمـتـر به قـتـلگـاه تو افـتـد گـذار من
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شـبـانـه آسـمـانـش خـاک مـیشـد نه زهرا، بلکه جانش خاک میشد چه خاکِ آتـشـیـنی داشـت زهـرا دگر روح و روانش خاک میشد تـلاقـی داشت نـورش با کـبـودی علی، رنگین کمانش خاک میشد عـلـیِ پـهـلـوان خـانـه نـشـیـن شد که دیگـر قـهرمانش خاک میشد دگــر آمــادهٔ پــیــریسـت مـــولا که بـانـویِ جـوانش خـاک میشد عـلی از غـربـتـش زانو بغل کرد به قـبـرِ بینـشـانـش خـاک میشد خزان رنگ رخش را بس که برده است گمان میرفت زهرا سالخورده است
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بعد تو گـشتـه در پریـشـانی آسـمـانـم هـمـیـشـه بــارانـی ای سـتـون دل عـلـی بـیتـو رفته این خانه رو به ویرانی باغ هـجـده بـهـار زندگیات چـقـدر زود شد زمـسـتـانـی تو رسـیدی به سـاحـلی آرام من به این لحظههای طوفانی سـوره کـوثـرم، سر قـبـرت کار من گـشته فاتحه خوانی ای رهـایـی دهـنـده از آتـش دل مـن را چـرا بـسـوزانی؟ این همه میزنـم صدات اما تو مرا لحـظهای نمیخوانی سخت سردرگمم بگو چه کنم بین این کـوچههای حـیرانی مـنم و صـدهـزار درد نهان تـوئی و یک مـزار پـنهـانی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بیت معـمور ولایت را أجل ویرانه کرد آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش زهره ساز و نغمۀ ماتم در آن کاشانه کرد آه جانـسوز یـتـیـمان انـدر آن مـاتـمسـرا کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد داغ بانو کرد عـمری با دل آن شهـریار آنچه شمع انجمن یکباره با پـروانه کرد شاه با آن پُر دلی، دل از دو گیتی برگرفت خانه را کآنشب تهی زان گوهر یکدانه کرد بارها کردی تـمنّای فـراق جـسم و جان چون که یاد از روزگار وصل آن جانانه کرد سر به زانوی غـم و با غصّۀ بانو قرین عزلت از هر آشنائی بود و هر بیگانه کرد شاهد هستی چو از پیمانۀ غم نیست شد باده نوشان را خراب از جلوۀ مستانه کرد ساقی بـزم حـقـیـقـت گـوئـیا از خـمّ غـم هر چه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد »مفتقر» را شوری از اندیشه بیرون در سر است هر دم او را از غم بانو نوائی دیگر است
: امتیاز
|
زبانحال امیر المؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زهـراست، یـادگـاری نـور خـدای من خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من پـرواز میکـنـیـم از این خـانـه تا خـدا من با دعـای فـاطـمـه او با دعـای من ما نـور واحـدیـم، نه فـرقـی نـمـیکـند من جـای او بـتـابـم یـا او به جـای من مـسـت تـجــلـیـات خــداونـدی هــمـیـم من بـا خـدای اویـم و او بـا خـدای من یک طور حرف میزند انگار بوده است در ابـتـدای خـلـقـت و در ابـتـدای مـن دنیـا! تـمـام آنـچـه که داری بـرای تـو یک تـار مـوی خاکی زهـرا برای من کاری که کـرد فـاطـمه کـار امـام بـود زهراست پس علی من و مرتضای من ما یک سپـر برای جهـازش فروخـتیم چیزی نـبـود تا که بمـیـرد به پـای من هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است از من مگیر دلخـوشیام را خدای من
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در خانه مانده عطر خوش ربّـنای تو امـروز زنــدهام به هـوایِ دعـای تـو همسایهها به مجـلس خـتـمت نیامـدند من بودم و همین دو سه تا بچههای تو خیلی به مجتبایِ تو برخورد فـاطمه! فـامـیل کـم گـذاشت بـرایِ عـزای تو جایِ تـمام شهـر خودم گـریه میکـنم از بسکه خالیست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش که نگـذاشت غربتم یک خـتـم بـا شکـوه بـگـیرم برای تو از دستِ گریههایِ تو راحت شد این محل شِکوه نمیکـنـند به من از صدای تو دیگـر به تـیغ فـتـنۀ کوفه نـیاز نیست خـونِ مـرا نـوشـته مدیـنه به پـای تو
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم وقـتی به روی خـاک تو سـر میگـذارم بگـذار دسـتـت را به روی شـانـهام بـاز از دست رفـتـه بعـد تو صبـرم، قـرارم! قرآن که میخوانم تو هم میخوانی انگار کوثـر بـخـوان تا رود رود ایـنجا بـبارم وقـتی نگـاهت از رهـایی حـرف میزد احـسـاس میکـردم تـو را دیـگـر نـدارم یـادت میآیـد مـوقـع رفـتـن چه گـفـتی؟ جان عـزیزت روز و شب چشمانتـظارم سر میگـذارم روی خـاکـت بـاز امشب ای کـاش سـر از خـاک دیگـر برنـدارم
: امتیاز
|